Deutsch Persisch Wörterbuch - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About | Careers
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Begriff hier eingeben!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 123 (6500 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
Deutsch Persisch Menu
Ich hatte schreckliche Kopfschmerzen und Fieber und zitterte am ganzen Körper U من سردرد شدید و تب داشتم و تمام بدنم می لرزید.
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
Sie eierte [geigelte] mit ihrem Rad. U او [زن] روی دوچرخه خود می لرزید.
Kopfschmerztablette {f} U قرص سردرد
Kopfschmerzen {pl} U سردرد [پزشکی]
Kopfschmerz {m} U سردرد [پزشکی]
Ich würde gerne wissen, was mich in Zukunft erwartet. U من دوست داشتم بدانم که برای من در آینده چه پیش می آید.
Ich würde gern mit ihr ausgehen. U من دوست داشتم او [زن] را به بیرون دعوت کنم.
Katzenjammer {m} U خماری [کسلی و سردرد صبح پس از شبی که مست بودند]
Mir klappte [fiel] die Kinnlade herunter! <idiom> U از تعجب داشتم شاخ در می آوردم! [اصطلاح روزمره]
Es ist teurer als ich mir vorgestellt hatte. U این قیمتش بیشتر از مقداری که در نظر داشتم است.
Kater {m} U خماری [کسلی و سردرد صبح پس از شبی که مست بودند] [اصطلاح روزمره]
Ich hatte auf seine Hilfe gehofft, allein ich wurde bitter enttäuscht. U من انتظار کمک او [مرد] را داشتم در عین حال من به شدت نا امید شدم.
Ich hatte ein unstillbares Verlangen nach Pommes Frites, also bin ich im nächsten Lokal eingekehrt. U من خیلی هوس سیب زمینی سرخ کرده داشتم برای همین با خودرو به نزدیکترین رستوران رفتم.
massiv <adj.> U شدید
stark <adj.> U شدید
heftig <adj.> U شدید
schwer <adj.> U شدید
bedeutsam <adj.> U شدید
tiefgreifend <adj.> U شدید
folgenschwer <adj.> U شدید
drastisch <adj.> U سخت [شدید ]
rigoros <adj.> U سخت [شدید ]
unüberlegt <adj.> U تند و شدید
heftig <adj.> U تند و شدید
impulsiv <adj.> U تند و شدید
akut <adj.> U شدید [پزشکی]
Aufprall {m} U برخورد شدید
Anprall {m} U برخورد شدید
Dringlichkeit {f} U نیاز شدید
stürmisch <adj.> U تند و شدید
Chaos {n} U بی نظمی شدید
Brand {m} U تشنگی شدید
Blutsturz {m} U خونریزی شدید
hitzig <adj.> U تند و شدید
ungestüm <adj.> U تند و شدید
Ergriffenheit {f} U تاثر شدید و عمیق
Machthunger {m} U میل شدید به قدرت
Datenhunger {m} U میل شدید به داده ها
Mich überkommt ein Schauder U احساس ترس شدید میکنم..
Schauder {m} U احساس تنفر یا ترس شدید
stark <adv.> U عمیق [شدید] [مثال احساسات]
nachhaltig <adv.> U عمیق [شدید] [مثال احساسات]
Kopfwäsche {f} U انتقاد شدید [اصطلاح مجازی]
tief <adv.> U عمیق [شدید] [مثال احساسات]
Kribbeln {n} U احساس تنفر یا ترس شدید
Überempfindlichkeit {f} U حساسیت شدید (مثلا به یک ماده یا دارو و ...)
Ich bekomme eine Gänsehaut. U احساس تنفر یا ترس شدید میکنم.
nach etwas [Dativ] gieren U میل شدید به چیزی را داشتن [اصطلاح رسمی]
drastisch <adj.> U بنیادی [ریشگی] [قوی] [جدی ] [موثر] [شدید] [چشمگیر]
einschneidend <adj.> U بنیادی [ریشگی] [قوی] [جدی ] [موثر] [شدید] [چشمگیر]
auf die harte Tour U فعالیت سخت و عاری از ملاحظه و مروت [رقابت شدید و بیرحمانه ]
Der Ballon konnte wegen starken Winds nicht starten. U بالون بخاطر باد شدید روی زمین نگه مانده شد.
Anhängerin {f} U زن دارای احساسات شدید [دیوانه وار مشتاق یا علاقه مند]
mit harten Bandagen kämpfen U فعالیت سخت و عاری از ملاحظه و مروت [رقابت شدید و بیرحمانه]
andere [strengere] Saiten aufziehen U فعالیت سخت و عاری از ملاحظه و مروت [رقابت شدید و بیرحمانه]
Närrin {f} U زن دارای احساسات شدید [دیوانه وار مشتاق یا علاقه مند]
Fanatiker {m} U آدم دارای احساسات شدید [دیوانه وار مشتاق یا علاقه مند]
Fan {m} U آدم دارای احساسات شدید [دیوانه وار مشتاق یا علاقه مند]
Anhänger {m} U آدم دارای احساسات شدید [دیوانه وار مشتاق یا علاقه مند]
Narr {m} U آدم دارای احساسات شدید [دیوانه وار مشتاق یا علاقه مند]
Es ist aus. U تمام شد.
Es ist zu Ende. U تمام شد.
Es ist vorbei. U تمام شد.
vorbei sein U تمام شدن
aus sein U تمام شدن
kosten U تمام شدن
vollständig <adj.> U تمام [کامل]
komplett <adj.> U تمام [کامل]
völlig <adj.> U تمام [کامل]
Aufzehrung {f} U تمام خوری
Vollbild {n} U تمام صفحه
Vollzeit {f} U تمام وقت [کار]
Tageskarte {f} U بلیط تمام روز
Leiste dein Bestes! U تمام تلاشت رو بکن!
ganz aus U بطور سراسری تمام
ganz vorbei U بطور سراسری تمام
Es ist alles vorbei. U همه اش [کاملا] تمام شد.
Fragment {n} U اثر هنری نا تمام
Wie ist es ausgegangen? U [قضیه] چطور تمام شد؟
Das Geld geht langsam aus. U پول کم کم تمام می شود.
das Geheimnis lüften U تمام موضوعی را لو دادن
alles ausplaudern U تمام موضوعی را لو دادن
mit dem falschen Fuß aufstehen <idiom> U تمام روزی بد خلق بودن
Damit ist es jetzt aus [vorbei] ! U این هم [که دیگر] حالا تمام شد!
grundlegend <adj.> U بسیار دقیق [تمام وکامل ]
tief greifend <adj.> U بسیار دقیق [تمام وکامل ]
durchgreifend <adj.> U بسیار دقیق [تمام وکامل ]
konsequent <adj.> U بسیار دقیق [تمام وکامل ]
vergriffen <adj.> U چاپ کالا تمام شده
ganz <adj.> U همه [تمام] [همگی] [تماما]
Ich war die ganze Nacht in meinem Bett auf. U من تمام شب را در تخت خوابم بیدار بودم.
das Vergangene U چیزی که در گذشته پیش آمد و تمام شد
unter dem Selbstkostenpreis abgeben U کمتر از قیمت تمام شده بفروشند
Summe aller äußeren Kräfte U حاصل جمع تمام نیروهای خارجی
Bildrauschen {n} U پارازیت روی تمام صفحه نمایش
Ich habe den ganzen Morgen Schnee geschippt. U من تمام صبح برف پارو کردم.
Da standen sie in all ihrer Pracht. U آنجا آنها در تمام زر و زیور خود بودند.
Durchgehend warme Küche. U تمام روز غذای گرم سرو میکنیم.
Bringen wir es hinter uns. U بیا این [کار یا داستان] را تمام کنیم.
alle Zollgebühren und Abgaben tragen U تمام عوارض گمرکی و مالیات را به عهده گرفتن
Alle Zugriffe auf die Datenbank werden protokolliert. U تمام دسترسی ها به بانک اطلاعاتی در سیستم ثبت خواهند شد.
Muss das [ausgerechnet] heute sein? U این حالا باید امروز باشد [از تمام روزها] ؟
Wir mussten die ganze Zeit auch meine kleine Schwester mitschleppen. U تمام مدت ما باید خواهر کوچکم را با خودمان می بردیم.
wuchten U زور زدن ،تمام نیرو را برای جابجایی چیزی بکار گرفتن
Bildsäule {f} U تندیس ستونی [ستون حجاری شده به صورت مجسمه تمام قد]
Der Plan könnte ihn sein Land kosten. U این نقشه میتواند [به اندازه] کشورش برای او تمام بشود.
Er lässt mich die ganze schwere Arbeit allein machen. U او [مرد] میگذارد که من تمام کار سخت را خودم تنهایی بکنم.
Der Stadtrat verfügte, dass Hunde dort an der Leine geführt werden müssen. U شورای شهر مقرر کرده است که تمام سگ ها باید با افسار بسته شوند .
Der Sänger und seine Leute belegten den gesamten Raum hinter der Bühne mit Beschlag. U خواننده و کارکنانش تمام پشت صحنه را برای خود اشغال کرده بودند.
Ein Remis könnte sie den Aufstieg in die erste Liga kosten. U یک برابری [در مسابقه] می توانست پیشرفت به گروه اول برای آنها تمام بشود.
Schluß mit lustig! <idiom> U خوشگذرانی تمام شد و حالا وقت کار است [باید جدی بشویم] [اصطلاح]
Als das Essen beendet und weggeräumt war, machte meine Tante Kaffee. U وقتی که شام تمام و جمع کرده شد عمه ام [خاله ام] قهوه درست کرد.
In all den Jahren, wo ich Auto fahre, ist mir so ein Verhalten noch nicht untergekommen. U در تمام این سالها که من رانندگی میکنم همچه رفتاری برایم هنوز پیش نیامده است.
Lasst [lass oder lassen ] Sie es uns erledigen [bis...] . U بیایید شماها [بیا یا بیایید] شما این کار را تا ... تمام کنیم.
jemanden [etwas] anvisieren U تمام توجه شخصی [چیزی ] را جلب کردن {میخ کسی [چیزی ] شدن}
jemanden [etwas] ins Visier nehmen U تمام توجه شخصی [چیزی ] را جلب کردن {میخ کسی [چیزی ] شدن}
Da kommt noch mehr. <idiom> U هنوز تمام نشده است. [هنوز ادامه دارد]
Da kommt noch etwas. <idiom> U هنوز تمام نشده است. [هنوز ادامه دارد]
Es geht zu Ende. U پایانش نزدیک است. [در حال تمام شدن است]
Mein Geld ist alle. U پول من تمام شد. [من دیگر پول ندارم.]
vergriffen <adj.> U تمام شده [مصرف شده ]
Zwischen uns ist es aus. U رابطه بین من و تو تمام شد! [رابطه بین دوست پسر و دوست دختر]
alle sein U خالی بودن [به ته رسیده بودن] [مصرف شده بودن] [تمام شده بودن]
Recent search history Forum search
1من با خانواده تعطیلات خوبی داشتم
2Kontrast
1werdet ihr die Küche bald fertig geputzt haben?
0با سلام.میخواستم بدنم که چه مدارکی رو باید بدم برا ترجمه؟؟
1Um wie viel Uhr Ihr Deutschunterricht zu Ende?
0به علت بی سرپرست شدن فرزندم مجبور به ترک المان هستم نیاز شدید مالی دارم
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Deudic.com